۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

دمیتلا از تجربیات زنان کارگر در بولیوی سخن می گوید

این داستان یک زن بولیوییای است.زنی از معادن قلع، مادر هفت فرزند، رهبر زنان میلیشیای کاتاوی که پدرش یکی از مبارزان فعال(جنبش انقلاب ملی) (ام ان ار) بود که به همین سبب نیز بیکار شد. نه ساله بود که مادرش مرد، او ناگریز در نهایت عسرت سرپرستی چهار خواهر خود را بر عهده گرفت و پس از آن به زوجیت یکی از معدنچیان در آمده، به نهضت کارگران قلع بولیوی پیوست و به سازماندهی و فعال کردن نیروی زنان خانه دار منطقه پرداخت.
این داستان سرگذشت زندگی سیاسی دمیتلا است.از آغاز تا رسیدن به رهبری و سندی است دست اول از مبارزات و درگیری های معدنچیان با حکومت های جبار بولیوی، زبان دمیتلا زبان زنی عامی است که با آن "از طریق تجارب شخصی و سوابق مبارزاتی خویش به تحلیل بنیادی نهضت ها و جنبش های خلق بولیوی می پردازد.

تصمیمم این است که از تجارب و مبارزات تمام کارگران دنیا چه بعنوان داستان و چه به عنوان تاریخچه، قسمت هایی را انتخاب کنیم.هدف اصلی این است که با وضعیت کارگران دیگر کشور ها و مبارزاتشان آگاه شویم و این گامی است  مفید در جهت هر چه قوی تر و آگاه تر شدن کارگران ایران، امید دارم که روزی کارگران و زحمتکشان تمام دنیا زندگی ای که خواهان آنند را داشته باشند.این رویا نیست، این خواسته ایست که من و هزاران رفیق کارگر برای آن می جنگیم، حتی در شرایطی که فضا از ناامیدی پر شده باشد.
تقدیم به دوستان کارگرم :
بگذار سخن بگویم:
(بخش اول)
قدرت کارگران
ژنرال بانزر با توسل به زور "با مسلسل بستن به دانشگاه ها و یا توقیف و تبعید بسیاری از مردم به قدرت رسید و همین که یک خرده زیر پایش محکم شد شروع کرد فشار آوردن به ما:اول از همه ارزش پول را کم کرد. بعد به یک مشت شگردهای اقتصادی دست زد. فرستنده رادیوئی مان را بست و"از این جور کارها.
اتحادیه را هم غیر قانونی کرد، فرمانی صادر کرد که به موجب آن در بولیوی نه اتحادیه ئی می تواند وجود داشته باشد "نه فدراسیون کارگران معدن و نه (سی ائ بی) که مهمترین گروه های جنبش کارگری بولیوی هستند. همه ی اینها را منحل و غیر قانونی اعلام کرده اند .فکر می کنند حالا می توانند تو بولیوی هر شکری که دلشان می خواهد بخورند.
اما اشتباهشان همین جا است .آنها " اتحاد کارگرها را فراموش کرده اند"سازمان یافتگی آنها را به حساب نیاورده اند و به خصوص گستردگی جبهه ی زحمتکشان را در نظر نگرفته اند .
جبهه ای که امروز دیگر فقط از مردان تشکیل نشده بلکه زن ها و بچه هایشان هم در آن شرکت فعال دارند.
جنبش طبقه زحمتکش نه به آخر رسیده نه مرده است. البته در این شرایط ما نمی توانیم علنی و آشکار فعالیتی از خودمان نشان دهیم""اما در هر حال و با وجود همه ی فشار ها و سرکوب ها پیشروی ما ادامه دارد.
مثلاً وقتی ارزش پول بولیوی را که معادل دلاری بیست و یک پزو بود کاهش دادند و کردند بیست پزو مغازه ها بستند و همه چیز نایاب شد.
هیچی نمی شد خرید که یک جوری نق نق بچه های گرسنه ی مان را ساکت کنیم. حکومت گفت ماهی صد و پنجاه پزو به معدنچی ها سند می دهد-یا چیزی مثل این-اما آیا با بالا رفتن  سرسام آور قیمت ها این پول به جایمان می رسید؟
خب اولین کاری که ما زن های کمیته کردیم تقاضای افزایش فوق العاده ی مدد معاش در فروشگاه و خوار و بار شرکت بود" که بندی به آن نبستند .و هیچ کس محلمان نداد .این بود که ما هم قدم دوم را برداشتیم و زن های خانه دار را دعوت به تظاهرات خیابانی کردیم .خودم از رادیو گفتم :که تصمیم به تظاهرات اعتراضی گرفته ایم و همه ی کمپ هایی که با فرمان کاهش ارزش پول مخالفند باید در آن شرکت کنند .
معاون پلیس اونسیا ایستگاه رادیو را گرفت و برای ترساندن ما بنا کرد به هارت و پورت کردن و توهین به ما و صاف و پوست کنده تو رادیو گفت .که یک مشت جنده و زن هایی که پالانشان کج است و زن های بی سر و پای بیکاره خیال دارند با این کار ها خودی نشان بدهند!
راستش من "این را که شنیدم گفتم: نه با مزخرفات این مرد که دیگر حتی یکی از زن ها هم برای تظاهرات از خانه اش پا بیرون نمی گذارد اما در روز و ساعت موعود با احساس واقعاً بدی از خانه آمدم بیرون اما همان دم در به یکی از زن های همسایمان برخوردم .گفت سینیورا حرف های دیشب معاون پدرسوخته ی پلیس رو تو رادیو شنیدی!؟
گفتم آره حرومزاده بد جوری جلویمان در آمد .فکر می کنم تظاهرات شکست بخوره .
گفت:چی ؟ منظورت چیه که می گی تظاهرات شکست بخوره؟ مگه الان من و تو کجا داریم می ریم؟
عروسی ننه بزرگ معاون پلیس ؟
و حق با او بود، زن ها با چنان خشم و خروشی تو تظاهرات شرکت کردند که حیرت آور بود و می گفتند آن تخم حرامی که تو رادیو به ما توهین کرده باید بگیریم و دار بزنیم .
در طی تظاهرات هیچکس حرفی نمی زد .اما وقتی به انجمن شهر لاپاگوا رسیدیم  چند زن را که کنار خیابان گوشت می فروختند دیدیم که کاردهایشان را تیز می کردند و داد می زدند .این گوشت ها را نمی فروشیم، مگر به کسی که واسه هر کیلو اش پنجا ه پزو بسلفه! آخر وقتی کاهش ارزش پول اعلام شد: قصاب ها اولین صنفی بودند که ناگهان قیمت ها را از کیلوئی نه پزو به پنجاه پزو و شصت پزو رساندند، یعنی پوست سگ کشیدند رو صورتشان و گوشت را برای مشتر های پولداری نگه داشتند که هر قیمتی بهشان می گفتی برایشان فرقی نمی کرد و فی الفور سر کیسه را شل می کردند، این بود که مردم به قصابی ها حمله کردند و حسابش را رسیدند  که سر و کله ماموران(دی آی سی ) پیدا شد. (دی ای سی ارگان امنیتی و اطلاعاتی بولیوی در آن برهه از زمان بود) وقتی ما به پلاز دلمینورا رسیدیم مردم جمع شده و می خواستند خواندن سرود ملی را شروع کنند .این کار تو تظاهرات ما یکجور سنت شده. بعد آن عده از ما که قرار بود برای مردم حرف بزنند رفتند رو مهتابی ساختمان اتحادیه، اما مامورین شروع کردند به پرتاب گاز اشک اور .من گفتم  وای که تظاهرات سر نگرفت .اما وقتی اشک هایم را پاک کردم .و توانستم دوباره اطرافم را ببینم  .دیدم مردم همانجور مثل  سد سکندر آنجا ایستاده اند واقعاً آرام کردن آنها کار حضرت فیل بود .
در هر حال تضاهراتی بود که نتیجه مثبت داشت و توانستیم با آن جلوی قیمت های بعضی اجناس را که دیوانه وار داشت بالا می رفت بگیریم .
تظاهرات مهم دیگری که ما زنان خانه دار ترتیب دادیم به خاطر افزایش  مدد معاش  بود. سر موضوع اقدامات اقتصادی *آخر قیمت مواد غذایی چنان بالا رفته بود که درآمدمان دیگر کفاف نان خالی را هم نمی داد .
ما می دانیم که در سیگلو 20  **هر ماه میان سیصد تا چهارصد تَن قلع از معدن بیرون می آید، این معدنگاه مهمترین ذخیره قلع بولیوی است و بیشترین قلع ممکن را می دهد . پس حق داریم توقع داشته باشیم که مدد معاش  ما هم در فروشگاه شرکت یک خرده بیش تر باشد، نه؟
در معدن های دیگر به کارگر ها اجناس بیشتر می دهند .حتی در شرکت های دیگر: تو حساب فو ق العاده مدد معاش ی که به هر معدنچی می دهند، تعداد نونخور های او را هم منظور می کنند .فقط تو سیگلو 20 ما است که انگار همه ی مان باید با صدقه سری زندگی کنیم و فوق العاده امرار معاش برای همه یکسان است، خواه معدنچی عزب  باشد و یالقوز، خواه ده دوازه سر نانخور داشته باشد.
خلاصه زن های کمیته جمع شدیم نامه ای نوشتیم برای مدیر (کمیبل) و بهش گفتیم فوق العاده امرار معاش ما هم باید به پایه امرار معاش شرکتی برسد "که حداکثر را می دهد و اگر برای اینکار همه اش یک دلیل کافی باشد آن دلیل اینست که کمپانی  ها ی ما بیشترین مقدار قلع را برای شما استخراج می کند . این را نوشتیم (ضرب العجب ) برای جوابش معین کردیم و نشستیم به انتظار اما جوابی نیامد .
پا شدیم رفتیم پیش مدیر "حرفمان را حضوراً بهش گفتیم و چهل و هشت ساعت دیگر هم بهش فرصت دادیم اما انگار که با یک جای دیگرش حرف زده ایم.
خب ما هم زن ها را جمع کردیم و از آنجایی که تقاضای  افزایش امرار معاش را در مجمع عمومیان طرح و تصویب کرده بودیم "من برگشتم به کمپانیه یها این آقا مدیر شرکت حتی انقدر ادب نداشت که حاضر شود "مرا ببیند و مثل آدمیزاد دو کلام جواب رد یا قبول بهم بدهد .
لابد پیش خودش فکر کرده مقامش بالاتر از آن است که با من همکلام بشود .پس حالا که اینجور است " ما هم باید برویم و جواب حرفمان را  با منقاش  از دهنش بکشیم  بیرون .
نشستیم و تصمیم گرفتیم که همه ی مان با هم را ه بیفتیم برویم به کاتاوی آن هم پیاده و به این  ترتیب تظاهراتی به راه انداختیم که بیا و تماشا کن!
وقتی رسیدیم به کاتاوی کاشف بعمل آمد که :بله " آقای مدیر دمش رو گذاشته رو کولش و فلنگ را بسته . ما هم یخه ی رهبران و دبیران کل شرکت و اتحادیه ها رو گرفتیم و گفتیم جان شما این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست "فوری باید از طریق بیسیم با لاپار *** تماس بگیرید و مدیر (کمیبل ) را بخواهید تا بتوانیم به طور حضوری با او حرف بزنیم .ضمناً این را هم بگویم که گوشت ماده اصلی هر جور غذایی است که ما برای کمپانی هایمان تهیه می کنیم .حتی اگر از شکم خود و بچه هایمان بزنیم باید به مردمان یک لقمه گوشت را بخورانیم تا بنیه اش را داشته باشد که کار سخت معدن را تحمل بکند و آن روز که رفتیم به کاتاوی از اخرین باری که در سیگلو 20 رنگ گوشت را دیده بودیم یک ماهی گذشته بود.پس قضیه ی گوشت هم جزو چیز هایی بود که می بایست مطرح کنیم....
ادامه دارد

توضیحات:
*:اقدامات اقتصادی :یک سلسله اقدامات اقتصادی که از ان جمله یکی افزایش صد درصد قیمت مواد قضایی –نان-برنج-شکر-روعن- رشته-و جزء اینها بود.
**:سیگلو 20: نام معدنی در بولیوی که دمیتلا بارویوس دو چانگارا در آن کار می کرده.
***:لاپاز:پایتخت بولیوی
از کتاب (بگذار سخن بگویم!) ترجمه ی احمد شاملو –ع.پاشایی
انتشارات مازیار
تهران1359
بازنویسی توسط: کمیته ی مستقل چپ دانشجویی